جدول جو
جدول جو

معنی نب تری - جستجوی لغت در جدول جو

نب تری
توپ و تشر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لب شتری
تصویر لب شتری
آنکه لب کلفت و آویخته مثل لب شتر دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
شستشوی بدن در آب سرد، غوطه خوردن در آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آب تره
تصویر آب تره
بولاغ اوتی، گیاهی خودرو از خانوادۀ تره تیزک با گل های کوچک سفید که مصرف دارویی دارد، جرجیر آبی، آب تره، علف چشمه، شاهی آبی
فرهنگ فارسی عمید
(شَ بِ تَ)
شیخ محمود بن عبدالکریم ملقب به سعدالدین در قصبۀ شبستر هفت فرسنگی تبریز تولد یافت. از تاریخ زندگانی او اطلاع وسیعی به دست نیست وظاهراً سراسر عمر را بر خلاف زمانۀ آشفته و عصر پرآشوب خویش به آرامش و سکون بدون حادثۀ مهمی در تبریزیا نزدیکی آن بسر برده است و هم در آنجا در سال 720هجری قمری وفات یافته. از وی تألیفات بسیار باقی نمانده است لیکن مثنوی گلشن راز که تقریباً بیست هزار بیت میشود از بهترین و جامعترین رسالاتی است که در اصول و مبادی تصوف به رشتۀ نظم درآورده است و تا امروزنزد خاص و عام شهرتی بسزا دارد. این مثنوی چنانکه شاعر خود اشاره میکند در شوال سال 710 هجری قمری به نظم آمده و در آن پاسخ 15 سؤال راجع به اصول تصوف است که شخصی از خراسان موسوم به امیرحسینی حسین بن عالم ابی الحسین هروی سؤال نموده است. عبدالرزاق لاهیجی شرح عالی بر آن نگاشته است. و نیز شاه داعی شیرازی عارف و شاعر نامی قرن نهم را شرحی بر این مثنوی است به نام نسائم الاسحار یا نسائم گلشن. تألیفات دیگر وی عبارتند از: رسالۀ حق الیقین، رسالۀ شاهد، سعادتنامه، منهاج العارفین و مرآهالمحققین. برای شرح حال و آثاراو رجوع به دانشمندان آذربایجان چ تربیت، الذریعه ج 9 ص 506، تاریخ ادبیات ایران تألیف ادوارد براون ج 3 یا از سعدی تا جامی ترجمه علی اصغر حکمت ص 159 به بعد و تاریخ ادبیات دکتر رضازادۀ شفق ص 263 شود
لغت نامه دهخدا
(زَبَ تَ را)
بلا و فتنه. (منتهی الارب). داهیه. بلا و فتنه و داهیه. (قطر المحیط). بلا و فتنه. داهیه. (ناظم الاطبا) ، تبختر. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(نِ بِ تَ)
ازدر نبشتن. قابل نوشتن. که باید نوشت. که نوشتن آن سزاست یا لازم است: کاغذ برد تا آنچه نبشتنی است نبشته آید. (تاریخ بیهقی ص 404). هرچه نبشتنی بود نبشته آمد. (تاریخ بیهقی ص 413). و مسعدی را بخواندو خالی کرد، من نسخت کردم تا آنچه نبشتنی بوده به ظاهر و معما نبشت و گسیل کرده آمده. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(لَ تُ)
کمی ترش. که کمی ترش است. مایل به ترشی. می خوش. که کمی به ترشی زند. ملس: شرابی لب ترش، که کمی ترش است
لغت نامه دهخدا
(لَ تُ)
حالت و صفت لب ترش
لغت نامه دهخدا
(لَ شُ تُ)
آنکه لبی چون لفج شتر دارد. که لبی چون لفج اشتر دارد سطبر و آویخته
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ / رِ)
گیاهی است آبی با برگهای مایل بتدویر و زبانگز چون ترتیزک و در چهارمحال اصفهان آن را بکلو گویند، و آن از احرار بقول است
لغت نامه دهخدا
دهی است از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز. 85 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ تَ)
منسوب به کبوتر. رجوع به کبوتر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بفتری
تصویر بفتری
دفتین افزار جولاهگان بف، کارگاه جولاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشتری
تصویر بشتری
کسی که مبتلی به بشتر شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستری
تصویر بستری
بیمار ومریض در بستر افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
دم بریدگی، نقصان ناتمامی، بلا عقب بودن، مقطوع النسل بودن، تباهی زیانکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بختری
تصویر بختری
خوشخرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبشتنی
تصویر نبشتنی
قابل نوشتن شایسته تحریر: کاغذ بردتاآنچه نبشتنی است نبشته آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب ترش
تصویر لب ترش
کمی ترش مایل به ترش ملس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب ترشی
تصویر لب ترشی
کیفیت لب ترش ملسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
شستشوی تن در آب غوطه خوردن در آب
فرهنگ لغت هوشیار
از تیره چلیپائیان با ارتفاع 10 تا 60 سانتیمتر که غالبادر کنار جویبارها و مسیرجریان آب روید. گلهایش کوچک و سفید و بصورت خوشه است بولاغ اوتی شاهی آبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لب شتری
تصویر لب شتری
آنکه لبی مانند لفج شتر ستبر و آویخته دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب تنی
تصویر آب تنی
((تَ))
شنا، غوطه خوردن در آب
فرهنگ فارسی معین
پرندهی تندپرواز کنار رودخانه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
نئب تریک
فرهنگ گویش مازندرانی
نئب تری
فرهنگ گویش مازندرانی
سخت ادراری، ادراری که بی اختیار بیرون ریزد
فرهنگ گویش مازندرانی
دختر خوانده
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه های بوریای کهنه
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر آب رفتن مرغابی، طغیان آب رودخانه، پریدن در آب، جست.، بالا و پایین پریدن، جست و خیز کردن، جفتک زدن، یکه خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
زیرچشمی نگاه کردن، چپ چپ نگاه کردن، از زیر و قسمت پایین
فرهنگ گویش مازندرانی
مرزه
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی علفی که در کنار چشمه ها می روید
فرهنگ گویش مازندرانی